گلستانه ارقام پارسیان|های‌تک

در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود . آورده اند که ... روزی روزگاری یک آدم مالدار و ثروتمند که از همه رقم ملک و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود، در یک آبادی زندگی...

روغن ریخته را نذر امامزاده كرده

6_2

در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود .
آورده اند که ...
روزی روزگاری یک آدم مالدار و ثروتمند که از همه رقم ملک و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود، در یک آبادی زندگی می کرد .
دیگر اهالی این آبادی، با این که وضع مالی خوبی نداشتند، در کارهای خیر، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شرکت می کردند و هر کدام مبالغی خرج می کردند و یک دفعه تمامی اهالی برای ساختن یک امامزاده پیش قدم شدند. از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود. اما چون قدرت مالی آن ها کفاف نمی داد نتوانستند کار را به اتمام برسانند .
متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای کمک کرد. او قول داد که باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم، متولی هم خوشحال و خندان رفت، بنا و عمله ای پیدا کرد و این مژده را هم به اهل محل داد. مردم می گفتند: خدا کند بلکه این امامزاده ساخته شود و نیمه کاره نماند. بعضی ها می گفتند: اگر بدهد درست و حسابی می دهد، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یک تعمیری از حمام آبادی می شود، خلاصه هر کس درباره او حرفی می زد. در یکی از روزها که متولی و بنا و کارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند (مردک خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار کرده بود که به تجارت و مسافرت برود) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود. ناگهان یکی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یکی از پوست های روغن پاره شد .
آن مرد فوراً زرنگی کرد. پوست را جمع کرد ولی کمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت: این روغن حیف است این جا بماند .
این طرف و آن طرف را نگاه کرد و متولی امامزاده را دید آن ها را صدا کرد .
متولی بیچاره به کارگرها گفت: دست به کار شوید که ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی کرد و گفت: خدا عز و عزت ارباب را زیاد کند گفتم بناها دست به کار شوند. مرد خسیس با خونسردی گفت: ببین آن جا قاطرم به زمین خورده و یکی از پوست های روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته، برو آن ها را جمع کن و خرج امامزاده کن .
این هم سهمیه من برای امامزاده! متولی نگاه کرد و دید خاک فقط کمی چرب شده است بدون این که جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند: پس پول چطور شد؟ متولی گفت: ای بابا ول کنید، بس که دویدم پدرم را دیدم، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده .

1 آبان 1395   |   2288 بازدید